باب 16
هاجر و اسماعیل
و سارای، زوجۀ ابرام، برای وی فرزندی نیاورد. و او را کنیزی مصری،
هاجر نام بود. 2 پس سارای به ابرام گفت: «اینک خداوند مرا از زاییدن باز داشت. پس
به کنیز من در آی، شاید از او بنا شوم.» و ابرام سخن سارای را قبول نمود.
در آیههای بالا، این نکته که پیشنهاد ِ همسری ِ هاجر، از سوی ِ
سارای (زن ِ ابرام) به شوهرش داده شده، جالب است. این نهایت ِ زرنگی ِ راوی، در
مشروع جلوهدادن ِ این عمل است. چون ـ احتمالن ـ این روایت، مبتنی بر سنتهایی کهن
است، راوی میتوانست صرفن بگوید که ابرام، هاجر را به زنی گرفت. ولی راوی قدمی
فراتر از این میگذارد، و پیشنهاد ِ گرفتن ِ همسر ِ دوم را از زبان ِ سارای مطرح
میکند. به این میگویند شستوشوی ِ مغزی ِ پیروان ِ یک آیین. این کلک که برای
تأمین ِ میل ِ مردانه تدوین شده، متکی بر گرفتن ِ رضایت ِ باطنی ِ موضوع ِ مورد ِ
سوء استفاده است؛ نوعی تشویق ِ عامل ِ مؤنث، به قربانی ساختن ِ خویش است.
* یک مقایسه
شاید این قیاس معالفارق باشد، اما نمیتوانم از آن چشم بپوشم.
امروزه روز، در بسیاری موارد ِ سوءاستفاده از زنان، کودکان و...، عاملی روانی
وجود دارد، که قربانی را دچار چنان دوگانگیای میکند، که تجاوزگر/شکنجهگر ِ خود
را میپرستد (گویا مازوخیسم، نوعی از این دوگانگی است که در آن، بیمار، از آزار ِ
خود توسط ِ دیگری، لذت میبرَد). القای ِ رضایت ِ درونی به شخص ِ تحت ِ آزار، شاید
با شدیدترین فشارها انجام شود، اما وقتی فرایند ِ تغییر ِ شخصیت ِ فرد انجام شد،
نتیجهاش احتمالن رضایتبخش است. این را در این فیلم هم دیدهام.
از چند سطر ِ بالا میخواهم این نتیجه را بگیرم، که شاید پذیرش ِ چند
زنیْ در این سوی جهان، نتیجهی عمل ِ مشابهی باشد که در چند سطر پیش توضیح دادم.
در نتیجه، دیگر تعجبی ندارد که بسیاری از زنان، به عنوان ِ طرف ِ بازندهی ماجرا،
اعتراضی به اساس ِ مسألهی چندهمسری ندارند؛ گویا این قضیه، سالها پیش، در اعماق
ِ تاریخ، توجیه شده. دوست دارم بدانم دقیقن چه مقدار از این ماجرا، به سنتهای
دینی ِ اسلامی و یهودی برمیگردد.
نکتهی دیگر ِ حکایت ِ ابرام، علاقهی شدید ِ ابرام به بقای نسل است.
در این باب و در بابهای پیش، ابرام این علاقه را نشان داده، و خدا هم قول ِ مثبتی
به ابرام داده بود. در ادامهی حکایت، گفته شده که وقتی ابرام هاجر را به زنی میگیرد،
سارای در نظر ِ هاجرْ حقیر میشود. در نتیجه، سارایْ آنقدر هاجر را آزار میدهد
که او از خانهی ابرام فراری میشود. فرشتهی خدا بر هاجر ظاهر شده میگوید به
خانه برگرد.
11 و فرشتۀ خداوند
وی را گفت: «اینک حامله هستی و پسری خواهی زایید، و او را اسماعیل نام خواهی نهاد،
زیرا خداوند تظلم تو را شنیده است. 12 و او مردی وحشی خواهد بود، دست وی به ضد هر
کس و دست هر کس به ضد او، و پیش روی همۀ برادران خود ساکن خواهد بود.»
«اسماعیل، یعنی مسموع از خدا»
(because the LORD hath heard thy affliction)
یعنی این که اسماعیل نشانهای است از این که خدا رنج ِ هاجر را شنیده
یا درک کرده است (پس یعنی اسماعیل، یک معنای مفعولی میدهد؛ شنیدهی خدا؟). در
فرهنگ دهخدا آمده که اسماعیل اوّلین کسی است که به عربی تکلّم کرد و گویا وی، پدرْ
جد ِ قوم ِ عرب محسوب میشود. لقب دیگر اسماعیل (و همچنین ابرام)، ذبیحالله
[قربانی ِ خدا] است. اسماعیل این طور که در این آیهها آمده، یک موجود ِ بیابانی
ِ باهمه درگیر است. «در شب هول» ِ "هرمز شهدادی" داستان ِ
"اسماعیل" روایت شده. وقتی رمان را میخواندم دقیقن نفهمیدم علت ِ
انتخاب ِ اسماعیل بهعنوان شخصیت ِ محوری ِ داستان، چیست. اما یکی از ویژگیهای ِ
اسماعیل ِ هرمز شهدادی همین درگیری با همگان است.
این چند جمله قابل توجه است:
13و او [هاجر] نام خداوند را که با وی تکلم کرد، «اَنـْتَ ایل رُئی»
خواند، زیرا گفت: «آیا اینجا نیز به عقب او که مرا میبیند، نگریستم.»
همینجا بگویم که کاربرد ِ ضمیر ِ ”او“ برای مرد و زنْ در زبان ِ
فارسی، مصیبت ِ بزرگی ست. به دلیل همین مشترک بودن ِ ”او“، در آیهی بالا، دو بار
مرجع ِ ضمیر، گم و گور میشود. جملهی پایانی نیز تا حدّ زیادی نامفهوم است. ترجمهی
انگلیسی آیهی بالا چنین است:
And she called the name of the
LORD that spake unto her, Thou God seest me: for she said, Have I also here
looked after him that seeth me
جملهی پایانی با علامت سؤال پایان مییابد.[1] در ترجمهی فارسی،
علامت پرسش حذف شده که فکر نمیکنم درست باشد، چون جملهی مترجم ِ فارسی هم با
”آیا“ آغاز شده. «انت ایل رئی» [یعنی تو خدایی هستی که مرا دیدی]. راوی میگوید
هاجر به این علت فرشتهی خدا را «انت ایل رُئی» خطاب کرد، زیرا او [هاجر] گفته
بود: «آیا اینجا نیز به عقب او که مرا میبیند، نگریستم.»
شاید معنی جمله این باشد: آیا در اینجا هم من بودم که ـ او را که
شاهد [مراقب] ِ من بود ـ دنبال میکردم؟ پرسش به نظرم پرسش ِ انکاری است. یعنی این
که هاجر میخواهد بگوید این خداست که مراقب یا در تعقیب ِ من است، و نه بالعکس.
شاید این برداشت درست باشد.
مترجم فارسی، احتمالن آن دو جملهی عربی را، در عوض ِ چند واژهی
خیلی قدیمی، آورده. در متن انگلیسی هم دو سه واژهی آرکائیک به چشم میخورَد (مثل:
spake/ seest/ seeth که دو واژهی اوّل را در
لغتنامه هم پیدا نکردم).
فعلن کشف نکردم که مترجم فارسی دقیقن چه کار کرده. تا همینجا هم به
اندازهی کافی فهمیدم بیسوادم. بیخیال بقیهش.
یکشنبه 27/ 2/ 1388
بعد از تحریر:
دوستی گرامی میفرماید، معنی ِ آن جملهی مبهم ِ آیهی سیزده، با
جابهجایی ِ روایت، روشنتر میشود. چهطور؟ به این نحو که هاجر به دنبال خدا
بوده، و وقتی خدا را میبیند، تصور میکند که او فرشتهی خداست. بعد که میفهمد او
خود ِ خداست (راوی نگفته که هاجر کِی و چهطور میفهمد)، با خودش میگوید: «آیا
این همان خدایی نیست که من در جستوجویاش بودم، حالآن که او مرا میدید».به
دلیل ِ همین کشف، هاجر، خدا را به این عبارت میخوانـَد: «تو خدایی هستی که مرا میبینی».
بهنظرم این برداشت، منطقی است و بر همگان واجب است که عبرت بگیرند.
ممنون از رفیق ِ
گرامی.
---------------------------------------------------------------------------
[1] برای ِ پُست ِ این مطلب، من نتونستم علامت سؤال رو درست بذارم،
پس حذفش کردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر